چراغ پایه در خواب، خدمتکار خانه است. اگر بیند چراغ پایه داشت یا کسی بدو داد، دلیل که خادمه او خوش طبع و مهربان است اگر چراغ پایه زنگ گرفته بود، دلیل که زن خادمه متکبر و خودبین است و دینش ضعیف است. اگر دید چراغ پایه چوبین است، زن خادمه سفله و دون است و بر قول او اعتماد نبود. محمد بن سیرین
چراغ پایه در خواب، خدمتکار خانه است. اگر بیند چراغ پایه داشت یا کسی بدو داد، دلیل که خادمه او خوش طبع و مهربان است اگر چراغ پایه زنگ گرفته بود، دلیل که زن خادمه متکبر و خودبین است و دینش ضعیف است. اگر دید چراغ پایه چوبین است، زن خادمه سفله و دون است و بر قول او اعتماد نبود. محمد بن سیرین
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، چراغ پرهیز، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چِراغدان، چِراغ پَرهیز، چِراغ بَرِه، فانوس، مَردَنگی، قِندیل، چِراغِ بادی، چِراغبانِه، چَروَند
چیزی که چراغ را بر بالای آن گذارند. چراغپا. پایۀ چراغ. چراغپایه. مناره. (ملخص اللغات حسن خطیب) (محمود بن عمر ربنجنی) (تفلیسی). رجوع به چراغپا و چراغپایه شود، راست شدن اسب بر روی دو پای. برداشتن اسب دو دست خود را و ایستادن بر دو پای. رجوع به چراغپا وچراغپایه شود
چیزی که چراغ را بر بالای آن گذارند. چراغپا. پایۀ چراغ. چراغپایه. مَنارَه. (ملخص اللغات حسن خطیب) (محمود بن عمر ربنجنی) (تفلیسی). رجوع به چراغپا و چراغپایه شود، راست شدن اسب بر روی دو پای. برداشتن اسب دو دست خود را و ایستادن بر دو پای. رجوع به چراغپا وچراغپایه شود
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام: نشسته به در بر گران پایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. از ایشان هر آن کس که پرمایه بود به گنج و به مردی گران پایه بود. فردوسی
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام: نشسته به در بر گران پایگان به پرده درون جای پرمایگان. فردوسی. از ایشان هر آن کس که پرمایه بود به گنج و به مردی گران پایه بود. فردوسی
پایۀ چراغ. چراغپا یعنی چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء) چیزی که چراغ بر آن نهند که بلندتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپا. (ناظم الاطباء). چراغدان. روشنی جای. پایۀ چراغ. قائمه. مسرجه. (ملخص اللغات). ماثله. مناره. هلّه. (منتهی الارب). چیزی که برای بلندتر شدن جای چراغ زیر آن گذارند: همچون چراغپایه نگردند سرفراز زیرا که زخم یافته چون کون هاونند. سوزنی. ، برداشتن اسب هر دو دست خود را. (برهان). اسبی را گویند که دستها برداشته بدو پا بایستد، و آنراچراغپا نیز گویند. (جهانگیری). اسبی که هر دو دست را بلند نموده و بروی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغپا. (فرهنگ نظام). چراغپا و چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات ص 166). سیخ پا شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). الف شدن اسب. کنایه از برداشتن اسب هر دو پانی. (مجموعۀ مترادفات). بعربی، استنان. قمص. قماص. (مجموعۀ مترادفات). رجوع به چراغ و چراغپا شود
پایۀ چراغ. چراغپا یعنی چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء) چیزی که چراغ بر آن نهند که بلندتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپا. (ناظم الاطباء). چراغدان. روشنی جای. پایۀ چراغ. قائمه. مِسرَجَه. (ملخص اللغات). ماثله. مَنارَه. هَلَّه. (منتهی الارب). چیزی که برای بلندتر شدن جای چراغ زیر آن گذارند: همچون چراغپایه نگردند سرفراز زیرا که زخم یافته چون کون هاونند. سوزنی. ، برداشتن اسب هر دو دست خود را. (برهان). اسبی را گویند که دستها برداشته بدو پا بایستد، و آنراچراغپا نیز گویند. (جهانگیری). اسبی که هر دو دست را بلند نموده و بروی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغپا. (فرهنگ نظام). چراغپا و چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات ص 166). سیخ پا شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). الف شدن اسب. کنایه از برداشتن اسب هر دو پانی. (مجموعۀ مترادفات). بعربی، استنان. قَمَص. قماص. (مجموعۀ مترادفات). رجوع به چراغ و چراغپا شود