جدول جو
جدول جو

معنی چراغ پایه - جستجوی لغت در جدول جو

چراغ پایه
چراغ پایه در خواب، خدمتکار خانه است. اگر بیند چراغ پایه داشت یا کسی بدو داد، دلیل که خادمه او خوش طبع و مهربان است اگر چراغ پایه زنگ گرفته بود، دلیل که زن خادمه متکبر و خودبین است و دینش ضعیف است. اگر دید چراغ پایه چوبین است، زن خادمه سفله و دون است و بر قول او اعتماد نبود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراغ واره
تصویر چراغ واره
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، چراغ پرهیز، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ پا
تصویر چراغ پا
هر چیزی که چراغ روی آن بگذارند، پایۀ چراغ، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دوپا بایستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ پره
تصویر چراغ پره
پروانه که گرد شمع و چراغ می پرد، چراغ واسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران پایه
تصویر گران پایه
بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، برای مثال ازایشان هر آن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گران پایه بود (فردوسی - ۷/۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
چیزی که چراغ را بر بالای آن گذارند. چراغپا. پایۀ چراغ. چراغپایه. مناره. (ملخص اللغات حسن خطیب) (محمود بن عمر ربنجنی) (تفلیسی). رجوع به چراغپا و چراغپایه شود، راست شدن اسب بر روی دو پای. برداشتن اسب دو دست خود را و ایستادن بر دو پای. رجوع به چراغپا وچراغپایه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ رَ/ رِ)
قسمی پروانۀ سیاه با پرهای دراز دودی رنگ. نوعی حشره. پروانۀ چراغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ یَ / یِ)
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام:
نشسته به در بر گران پایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
از ایشان هر آن کس که پرمایه بود
به گنج و به مردی گران پایه بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ یَ / یِ)
پایۀ چراغ. چراغپا یعنی چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء) چیزی که چراغ بر آن نهند که بلندتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپا. (ناظم الاطباء). چراغدان. روشنی جای. پایۀ چراغ. قائمه. مسرجه. (ملخص اللغات). ماثله. مناره. هلّه. (منتهی الارب). چیزی که برای بلندتر شدن جای چراغ زیر آن گذارند:
همچون چراغپایه نگردند سرفراز
زیرا که زخم یافته چون کون هاونند.
سوزنی.
، برداشتن اسب هر دو دست خود را. (برهان). اسبی را گویند که دستها برداشته بدو پا بایستد، و آنراچراغپا نیز گویند. (جهانگیری). اسبی که هر دو دست را بلند نموده و بروی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغپا. (فرهنگ نظام). چراغپا و چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات ص 166). سیخ پا شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). الف شدن اسب. کنایه از برداشتن اسب هر دو پانی. (مجموعۀ مترادفات). بعربی، استنان. قمص. قماص. (مجموعۀ مترادفات). رجوع به چراغ و چراغپا شود
لغت نامه دهخدا
عالب قدر بلند پایه بلند مرتبه: از ایشان هران کس که پرمایه بود بنگج و بمردی گران پایه بود
فرهنگ لغت هوشیار
پایه چراغ آنچه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار پایه
تصویر چار پایه
چهار پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار پایه
تصویر چهار پایه
کرسی کوچکی که روی آن نشینند چار پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا پایه
تصویر فرا پایه
بلند پایه گرانقدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغ قایق
تصویر چراغ قایق
تالم (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران پایه
تصویر گران پایه
((~. یِ))
گران قدر، بلند مرتبه
فرهنگ فارسی معین
چراغدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه
متضاد: بی مقدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد